کی باورش می شد کوشیار منحل بشه؟
هیچ کس باورش نمی شد.هنوز خود من هم باورم نمی شه که مدرسه کوشیار دختران منحل شده باشه!
اون همه خاطره...اون همه ماجرا...اون همه دوست...اون همه دبیرای دوست داشتنی و تکرار نشدنی!
آقای فتوحی-خانم صابر معاش-آقای صباغ-خانم مرادی-آقای خداپرست-خانم قربان زاده-آقای تقی نژاد و مداح.خانم راستی و سلطانی و...آقای فردادی و جدیتش! و مدیر مهربون و دلسوزی که تا روز آخر بسته شدن مدرسه ما رو تنها نذاشت و مدام تو فکر این بود که بعد از کوشیار کجا قراره بریم؟!
هیچ کس باورش نمی شه کوشیاری که سالیان سال بالاترین درصد قبولی رو داشت،کوشیاری که وقتی نتیجه کنکور اعلام می شد،مثل نخود و کشمش پزشکی و مهندسی بیرون می داد توی یه چشم به هم زدن خالی بشه!
هنوز وقتی به دانش آموزای سابق می گیم: ((کوشیار))...به به و چه چه راه می ندازن.
واقعاً مقصر کی بود؟
هیچ کس نمی دونه و نمی تونه گردن کس دیگه ای بندازه.
اگر هم قرار باشه تقصیر به گردن کسی بیفته،حقیقت اینه که:
((همه مقصریم))
چه دانش آموزان و چه مسوولان و عوامل مدرسه.
متأسفانه خودمون خواستیم این طور بشه.نه این که از عمداً خواسته باشیم.این طور پیش اومد و ما به جای اصلاح،بهش پر و بال دادیم و گذاشتیم پیش بره و آخر سر هم که...
حالا دیگه مهم نیست چی پیش اومده...هر چی گذشته رو به یاد بیاریم بیشتر اعصابمون خورد می شه.
اینکه چطور صمیمی ترین دوستا از هم جدا شدن.
چطور من نتونستم حتی از معلمامون خداحافظی کنم؟!
حتی اون دوشنبه آخر که همه رفته بودن،من نرفتم...
دلم خیلی واسه خودم می سوزه...و واسه بچه هایی که انصاف نبود جدا بشن.
همه پخش و پلا شدیم.
از بچه های دوم خودمون می گم.
طاهره رفت اندیشه های شریف.ندا که جزو گروه پنج نفره مون بود و کلی خاطره با هم داشتیم رفت شاهد.منصوره رفت امید ایران.طاهره شماره2 و شیوا و یه سری دیگه از بچه ها رفتن دانش پژوه...بعضیا دولتی رفتن.
من و الهام و عاطفه و پریچهر و آوا و غزاله و... هم که اومدیم بهار دانش.
یعنی اولش قرار نبود بریم.خانم شناسا بود که با کلی دلسوزی و سفارش و... ما رو روونه کرد.
محیط جدید،مدرسه جدید،دوستای جدید...
نمی دونم چقدر طول می کشه تا عادت کنیم.
آیا مث بچه های کوشیار یه دست و یه صدا می شیم؟بازم می تونیم همون خاطره های تلخ و شیرینو تجربه کنیم؟
فقط خدا خبر داره و بس!